«سید بتول جزایری» را نه فقط به‌واسطه مادر شهید «سیدحسین علم‌الهدی»، فرمانده سپاه هویزه می‌شناسند که او خود گنجینه‌ای بود برای این وطن. در سالروز رحلت این بانوی فداکار بخش‌هایی از زندگی او را مرور کردیم.

مادر شهید علم الهدی

همشهری آنلاین- الناز عباسیان: حاجیه خانم «سید بتول جزایری» را نه فقط به‌واسطه مادر شهید «سیدحسین علم‌الهدی»، فرمانده سپاه هویزه می‌شناسند که او خود گنجینه‌ای بود برای این وطن. فعالیت‌های انقلابی‌اش به سال‌های قبل از انقلاب برمی‌گردد. او به عنوان همسر آیت‌الله سیدمرتضی علم‌الهدی در اهواز، در سال ۱۳۴۳ در حمایت از آیت‌الله خمینی، به شاه تلگراف زد. در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، همپای پسران انقلابی‌اش مقابل رژیم پهلوی ایستادگی کرد و بعدها هم در وانفسای جنگ و حمله‌های دشمن بعثی، خانه‌اش را  پایگاه کمک‌های مردمی برای رزمنده‌ها کرد. شهادت مظلومانه سیدحسین در هویزه او را از پای درنیاورد و این بار با روحیه مضاعف برای تاسیس پایگاه پشتیبانی جنگ در اهواز، چراغ چایخانه را روشن کرد. از دیگر اقدامات ارزمنده این مادر شهید، راه اندازی کاروان‌های حضرت زینب(س) برای همدردی با خانواده‌های شهدا بود. در سالروز رحلت این بانوی فداکار، با همراهی حجت‌الاسلام «سیدحمید علم‌الهدی»، فرزند این بانوی فقید و استاد دانشگاه تهران بخش‌هایی از زندگی او را مرور کردیم. 

از تلگراف زدن به شاه تا تاسیس کاروان حضرت زینب(س)

داغ هویزه بر دل مردم شهر

بعد از شهادت مظلومانه سیدحسین و یارانش در هویزه، رفت‌وآمدها به خانه خانواده علم‌الهدی زیاد بود. چون سیدحسین هم در دانشگاه و هم خارج از آن شاگردان زیادی داشت و نهج‌البلاغه، قرآن و دروس تاریخ اسلام آموزش می‌داد، تعداد زیادی دختر و پسر شاگرد او بودند. هر روز خواهران بسیجی به صورت دسته‌جمعی با اتوبوس به خانه آنها می‌آمدند و مراسم زیارت عاشورا و نوحه‌خوانی برگزار می‌کردند. شب‌ها هم بعد از نماز مغرب و عشاء برادران بسیجی مراسم تلاوت قرآن و ختم انعام داشتند.  

حجت الاسلام سیدحمید علم الهدی، فرزند دراین باره می‌گوید: «حاج صادق آهنگران با آن صدای دلنشین خود، همراه دیگر دوستان سیدحسین هر شب می‌آمد و نوحه می‌خواند. مادرم از اینکه صدای قرآن و مداحی هر روز در خانه می‌پیچید، حس خوبی می‌گرفت و کمتر غصه نبودن سیدحسین را می‌خورد. وقتی از مصیبت اهل بیت(ع) برای او می‌خواندند، داغ خودش را فراموش کرده و برای شهدای مظلوم کربلا سینه زده و عزاداری می‌کرد. البته که مادرم بعد از شهادت سیدحسین حس و حال دیگری پیدا کرده بود.»

مادر شهید علم‌الهدی بعد از شهادت پسرش می‌گفت: «بعد از سید حسین، انگار روح تازه‌ای در من دمیده شد. خون حسین، خون منو به جوش آورده!» حس و حالی که بسیاری از مادران شهدا بعد از شهادت دردانه‌هایشان پیدا می‌کردند. داغ از دست دادن فرزند جگرسوز است اما آن عزیزانی که با شهادت پرمی کشند انگار روحی تازه به جان عزیزانشان می‌بخشند.

از تلگراف زدن به شاه تا تاسیس کاروان حضرت زینب(س)

راه اندازی کاروانی برای دلداری خانواده‌های شهدا

برادر شهید علم‌الهدی ادامه می‌دهد: «مادرم یکبار از خانم‌هایی که در این مدت مرتب به او سر می‌زدند پرسید شما این برنامه سرکشی و دلجویی را برای همه خانواده‌های شهدا اجرا می‌کنید؟ گفتند چون پسر شما حق استادی به گردن ما دارد ما وظیفه خود می‌دانیم که به شما سر بزنیم. همانجا مادرم از آنها خواست تا این برنامه را برای همه خانواده‌های شهدا اجرا کنند. از فردای آن روز با خانم‌های هیئت به خانه‌های شهدا برای عرض تسلیت و همدردی می‌رفتند.»

همین شد که از مراسم‌های ختم شهید علم الهدی، بانوان بسیجی با اتوبوس به دنبال بی‌بی جان آمدند و با هم به خانه شهدا رفتند. این رفت و آمدها به قدری گسترش پیدا کرده بود که اغلب خانواده‌های شهدا در اهواز بی‌بی جان را می‌شناختند و منتظر آمدن این بانوان بودند. خیلی از خانواده‌های شهدا پس از شهادت عزیزانشان از شهر می‌رفتند اما به مرور دیگر از شهر خارج نشدند و تعداد خانواده‌های شهدای اهواز بیشتر و بیشتر شد. از استانداری هم مرتب مسئولان می‌آمدند و در مراسم شرکت می‌کردند. قرار این طور بود که رأس ساعت ۳ خانه بی‌بی جان جمع می‌شدند و بعد از همان جا راهی خانه‌های شهدا می‌شدند. البته همیشه تهیه ماشین و به خصوص مینی بوس کار ساده‌ای نبود.

از تلگراف زدن به شاه تا تاسیس کاروان حضرت زینب(س)

پسران ما کار حسینی کردند و ما هم باید کار زینبی کنیم

هر چند روز یکبار، خبر شهادت یک رزمنده داده می‌شد. بی‌بی جان همراه حدود ۴۰ تا ۵۰ نفر از خانم‌های اهوازی در آن شرایط سخت زیر آتش توپ و خمپاره، از این خانه این شهید به آن خانه شهید می‌رفتند. بی‌بی جان حواسش به روستاها هم بود و جوری برنامه ریزی کرده بود که خانواده محروم رو از قلم نندازد. کم کم با این برنامه‌ریزی و کار و رسیدن بودجه و امکانات، کارشان وسیع‌تر و دست و بالشان بازتر شد. دیگر تعداد مادرهای شهدا زیاد شده و تبدیل به یک کاروان شدند. اسم این حرکت‌شان را هم کاروان هم حضرت زینب(س) گذاشتند. برادر شهید درباره انتخاب این نام می‌گوید: «مادرم می‌گفت پسران ما کار حسینی کردند و ما هم باید کار زینبی کنیم. از اینکه کسی بگویید من این کار را کردم خوشش نمی‌آمد به همین خاطر شعار «الهی، هیئتی و مردمی» را برای کاروان حضرت زینب(س) انتخاب کرد تا منیتی در کار نباشد. »

راه شهیدان ادامه دارد

چند وقت که گذشت تصمیم بر این شد که علاوه بر خانواده‌های شهدا به منزل خانواده‌های مفقودالاثر و جانبازان هم بروند و حتی به خانواده‌هایی که در روستاها سکونت دارند و از نظرات دور مانده‌اند توجه شود. این برنامه‌ها و رفت و آمدها به قدری گسترش یافت که یک تابلوی یک متری جلوی در ورودی منزل نصب شد و برنامه روز بعد روی آن نوشته می‌شد تا همه در جریان قرار بگیرند. جمعه‌ها هم معمولاً به مناسبت‌ها و سالگردها می‌گذشت. این حرکت از چهار ماه بعد از شروع جنگ یعنی همان شهادت حسین شروع شد؛ روز شنبه دیدار خانواده شهدای شهر، روز یکشنبه دیدار خانواده شهدای شهرستان‌ها و روستاها، روز دوشنبه دیدار مجروحان در بیمارستان‌ها، روز سه‌شنبه دیدار با خانواده مجروحان در منزل، روز چهارشنبه دیدار و کمک به خانواده‌های نیازمند، روز پنجشنبه دیدار با رزمندگان بود. روز جمعه دیدار با خانواده اسرا و مفقودان شهر. کاروان به دیدار هر جانباز و خانواده شهیدی که می‌رفت به‌صورت دسته‌جمعی سرودی را می‌خواند.

حاج صادق آهنگران چند سفری هم با اعضای کاروان همراه شد. بی‌بی جان به واسطه آهنگران از آقای معلمی خواست تا برای کاروان حضرت زینب(س) شعری بگویید. شعری که آرامش و دعوت به صبر به همراه داشت. خودش سفارش داد یک پلاکارت پارچه‌ای هم بنویسند و اول صف دستشان بگیرند. یک پلاکارت کوچک‌تر هم خودش با چند مادر شهید دستش می‌گرفت که روی آن عکس‌های کوچک از شهدای اهواز روزی آن چسبانده شده بود. این چنین شدکه مادران شهدا با داغ مشترکی که داشتند، جمع می‌شدند و دسته جمعی به خانه‌ای که تازه شهید دادند می‌رفتند و قبل از ورود این سرود را می‌خواندند. مادر شهید به استقبال این خانم‌ها جلوی در می‌آمد و خانم‌ها را به خانه دعوت می‌کرد. در و همسایه کسی نبود که در خانه بماند و این صحنه زیبا را تماشا نکند. حتی بعضی خانم‌های همسایه هم به کاروان ملحق می‌شدند. از همه زیباتر کاسب‌ها و مغازه دارها بودند به احترام کاروان از مغازه‌ها بیرون می‌آمدند و دست روی سینه ادای احترام می‌کردند.

کد خبر 799213

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha